مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشدگفت: هرچه تو بگویی.فقط یک سؤال؛ میخواهی پسرت، عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا.مادر چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد....رفت و شهید شد ...